ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : شنبه 25 آذر 1391
ز : 1:20 قبل از ظهر |
+
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانۀ من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ...و می پیچید
صدای خندۀ خلخالها، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکّه چکّه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش هاو جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
پانته آ صفایی
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
پلنگ وحشی مــــــن،
،
:: برچسبها:
شب ,
و ,
شعر ,
ژنــــــــرال ,
غزل ,
رباعی ,
دوبیتی ,
تک بیتی ,
چهارپاره ,
مثنوی ,
سپید ,
,